پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

سلام.
اینجا آسمان قلب من است جایی که در آن پرواز می کنم. ابرهای تخیلاتم، نم نم غصه هایم، برق نگرانی هایم، و نسیم امیدهایم را در آن خواهم دید. . مهدی خورشید این آسمان
مهدی جان
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
بابال شکسته به هوای تو پریدن



از آنجا که اسلام دینی سیاسی ست بدون شک من به مسائل سیاسی هم خواهم پرداخت.




دوستان عزیزم که به این آسمان سر می زنند؛ لطف کنند و از درج نظراتی همچون عالی، خوب بود، حرف نداشت، ++(با هر تعدادی)، لذت بردم و ... خود داری کنند!تا الان تایید شده و البته پرواز سپید، از نویسندگان این نظرات به خاطر حسن نیتشون به شدت سپاس گذار بوده و هست! ولی این دست نظرات، همیشه نویسنده وبلاگ رو به شدت دچار رعد و برق روانی کرده است! اگر واقعا از مطلبی لذت بردید اما حرفی برای گفتن نداشتید لطفا فقط به ذکر یک صلوات اکتفا کنید! خیلی خیلی ممنونم.



*اگر بتوانیم بال‌های عاطفۀ خود را برای عموم مردم بگشاییم، پرواز خواهیم کرد و اگر مانند ابرها بر سر همۀ انسانها سایه بیفکنیم، باران خواهیم شد



اگر از بالا نگاه کنیم مشکلات را کوچک خواهیم دید و هرچه بالاتر برویم جاذبۀ زمین برای ما کمتر خواهد شد، آنگاه می‌توانیم پرواز را تمرین کنیم.*
* استاد پناهان*

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

امروز عصر  وقتی هیچ کس خونه نبود فرصت شد تا یکم با خودم حرف بزنم.

یکم با کسی که در حد خودم بود حرف زدم

یکم با کسی که از خودم بالاتر بود حرف زدم

وقتی داشتم هی میگفتم و میگفتم و میگفتم یه دفعه کلمه تنهایی از دهنم بیرون اومد...

نمی دونم چرا قطره های بزرگ و داغ اشک همین جوری روی صورتم سر خورد... یعنی می دونم...

اون قدر توی این سالا تنهایی کشیدم و بعد از دل بستن توی صورتم خورده و باز تنهایی کشیدم که کلمه تنهایی برام یادآور کلی خاطره تلخه! نزدیک به 10 سااال...

تمام تلخی های این 10 سااال با تنهایی معنی پیدا می کنه.

الان دیگه تنهایی خودم برام اونقدر سخت نیست! اما اگه بدونم کسی همین دردی که من کشیدم و دارم می کشم رو داره تجربه می کنه دیوونه میشم!به خاطر این که اون کس اون درد رو تجربه نکنه حاضرم از تمام غرورم که میتونم بگم همه چیزمه بگذرم!

برام عذابه که عزیزانم درد بکشن اونم درد و سختی بزرگ تنهایی رو! بدتر اونه که اونی که داره درد می کشه بهم اطمینان نکنه
 و بدتر تر اونه که منم نتونم اطمینانشو جلب کنم... و شاهکار اونه که من اطمینان رو جلب کنم اما یه دفعه سر یه چیز الکی اون اطمینان و اعتماد بریزه...

و من فقط این زمان درد می کشم... به هر دری میزنم... مثل مرغ پر کنده میشم... انگار بالم داره آتیش می گیره... الان این حال رو دارم!


پ.ن: پست قبل نوشتم که ناراحت میشم که کسی بدون نظر گذاشتن بیاد و بره! ببخشید! عذر می خوام حرف جالبی نبود! نظر گذاشتن توی هیچ وبلاگی که اجباری نیست! واقعا عذر می خوام..کلافه بودم اون طور حرفی زدم... حلال کنید... هرچند تقریبا همه با بزرگ منشی باهام برخورد کردن!

پرواز سپید
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۳ ۲۱ نظر

سخت ترین بخش انتظار اینه که هی پیش خودت بگی
 
کی دوباره برمیگرده؟
اصلا برمیگرده؟

بلاتکلیفییییی...
همیشه چیزی درش ضعف داشته باشی میشه امتحانت!
من از بلاتکلیفی بدم میاد و همیشه بهش امتحان میشم.
گفتم اگه شما از دست برید و نشناسمتون خیلی غصه میخورم اما شما برای من غصه رو خواستید!
هعییییییییی... عیب نداره! شاید نمیتونستید...
نمی دونم چرا ما همیشه غم های خودمونو الهی و اهورایی میدونیم و غم های دیگران رو دنیایی؟
نمی دونم چرا از پیامتون که برام آرامش خواستید ناراحت شدم! یعنی میدونم...
احساس کردم ارامشی که برام خواستید معنیش بیشتر سرخوشیه!
من سرخوشی میخواستم اینجایی که الان هستم نبودم!
دیشب خانوم .... گفتن من چه عیدی ای بهت بدم؟ اول خیلی به شوخی گفتم، به روز شدن ..... . گفتن اونو امشب نمیتونم. بهشون گفتم پس دعا کنید شهید بشم!
اومدم دیدم ..... به روز شده!
یعنی خدا میخواد بهم بگه تو رو نمیخوام!!! :((((((((((((((((((((((((
من برای خدا هم اضافه ام!!
 براتون واقعا خوشحالم. چون یه راهی پیدا شده که ابراز محبت کنید. یعنی این جوری احساس میکنم که دارید عشقبازی میکنید.
یه سوال: علم کیمیا جنس ادما رو هم عوض میکنه؟!
از مادری کردن خسته شدم! دوست ندارم جنسم مادر باشه!!
دوست دارم باد باشم...
من همیشه به داشته های دیگرون حریص بودم!
کیمیا گر میشناسید کارش درست باشه؟
دیگه نمیخوام مادر باشم! بدجور بلاتکلیفی آزارم میده.
صبح امروز که از خواب بیدار شدم چشمام خیس بود. به آقای همسر گفتم چرا چشمای من خیسه گفت؟ شاید گریه میکردی! یه جوری گفت که انگار میدونسته گریه میکردم اما براش عادی شده...
انگار جایی خوندم که اشک اون اکسیر کیمیا گره!
رنج
درد
اشک
اینا اون چیزیه که میخوام!
میدونستید وقتی شروع به نوشتن براتون میکنم نمیدونم اخرش به کجا میرسم و اصلا فکرشو نمیکردم که برسم به جایی که ازتون این چیزا رو بخوام؟!!

پرواز سپید
۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۳ ۷ نظر