پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

سلام.
اینجا آسمان قلب من است جایی که در آن پرواز می کنم. ابرهای تخیلاتم، نم نم غصه هایم، برق نگرانی هایم، و نسیم امیدهایم را در آن خواهم دید. . مهدی خورشید این آسمان
مهدی جان
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
بابال شکسته به هوای تو پریدن



از آنجا که اسلام دینی سیاسی ست بدون شک من به مسائل سیاسی هم خواهم پرداخت.




دوستان عزیزم که به این آسمان سر می زنند؛ لطف کنند و از درج نظراتی همچون عالی، خوب بود، حرف نداشت، ++(با هر تعدادی)، لذت بردم و ... خود داری کنند!تا الان تایید شده و البته پرواز سپید، از نویسندگان این نظرات به خاطر حسن نیتشون به شدت سپاس گذار بوده و هست! ولی این دست نظرات، همیشه نویسنده وبلاگ رو به شدت دچار رعد و برق روانی کرده است! اگر واقعا از مطلبی لذت بردید اما حرفی برای گفتن نداشتید لطفا فقط به ذکر یک صلوات اکتفا کنید! خیلی خیلی ممنونم.



*اگر بتوانیم بال‌های عاطفۀ خود را برای عموم مردم بگشاییم، پرواز خواهیم کرد و اگر مانند ابرها بر سر همۀ انسانها سایه بیفکنیم، باران خواهیم شد



اگر از بالا نگاه کنیم مشکلات را کوچک خواهیم دید و هرچه بالاتر برویم جاذبۀ زمین برای ما کمتر خواهد شد، آنگاه می‌توانیم پرواز را تمرین کنیم.*
* استاد پناهان*

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

کرامت حسنی

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ



من مبتلا به بیماری خطرناکی بودم؛ هپاتیت ب! این که چه جور به این بیماری مبتلا شدم خارج از بحثمونه پس نپرسید. به خاطر این بیماری مجبور شدم از رشته ای که از هفت سالگی دوست داشتم درش تحصیل کنم، انصراف بدم...از پرستاری...همیشه حسرت پرستاری از مریضا توی دلم مونده بود!

 کسی منو از رشته خودم بیرون ننداخته بود، ولی اگر می موندم و موندنم سلامت حتی یه نفر رو به خطر می انداخت؛ نمی دونستم چه جوری می تونم جواب اون یه نفر رو بدم. این که احتمال انتقال از پرستار و پزشک به مریض کمه و اینا خودم می دونم؛ ولی حتی صفر هم در آمار صفر مطلق نیست و من اینو می دونستم که ممکنه یه نفرم هم پیش بیاد که به وسیله من مبتلا بشه. هیچ وقت نمی تونستم به خاطر رسیدن به آرزوی خودم کسی رو به خطر بندازم. با روح رشته م در تضاد بود.

هر وقت ته دلم غصه از دست دادن موقعیت و رشته ای که این همه دوستش داشتم رو می خوردم با کمال پررویی به خودم می گفتم: که عیب نداره! ان شاء الله پرستاری از سربازای امام زمان علیه السلام رو انجام میدم. می دونم...میدونم، در حد این آرزو نبودم... نیستم! اصلا من کجا و این حرفا کجا... :(( اما دلم به کرم آقا صاحب الزمان خوش بود.

خلاصه... ده سال گذشت و من سعی می کردم توی رشته ای نزدیک به رشته پرستاری، یعنی مشاوره درس بخونم که به خاطر استرس روانی انصراف و مشکلات زندگی و بچه دار شدن این درس خوندن خیلی سخت و بد می گذشت. درسام رو بد نمی خوندم ولی سختم می شد امتحان بدم...خیلی سخت!

ده سال هر دفعه با مشقت می رفتم سراغ کتابام یاد حسرتم می افتادم...یاد نبودنم توی محیط بیمارستان و درد دور بودن...ولی باز می گفتم کاری رو باید می کردم که خدا دوست داره. می دونستم خدا به این حسرت راضی تره تا اون پرستاری!

تا این که به کربلای امام حسن علیه السلام دعوت شدم. از اول ماجرا به شدت خوشحال بودم. تمام بهشت رو توی دستای خودم می دیدم! احساس می کردم منو برای خدمت قبول کردن! من حقیـــر...

من کجا و دعوت به کربلا کجا؟!!

رفتم و یادگار جهادی برام شد نوع نادری از ویروس هپاتیت آ...

به شدت مریض شدم.

سخت.

بدنم نسبت به ویروس واکنش خیـــلی شدید نشون داد...و همه اون جریانایی که براتون توضیح دادم.

توی بیمارستان که بودم دکترم هم نگران بالا بودن به شدت زیاد آنزیمای کبدیم بود و هم نگران هپاتیت ب من. چون اول مریضیم معلوم نبود که هپاتیت ب من فعال شده یا هپاتیت آ...

همه می گفتن چرا رفتی جهادی و من خوشحال که رفتم...بهتون گفتم که به اون عزیز گفتم شدم کنیز نشون دار امام حسن علیه السلام. خوشحال بودم که در کربلای حسن علیه السلام زخم برداشتم حتی اگه ویروس هپاتیت ب باشه.

خب اینجا های ماجرا رو می دونید و اطاله کلام از حوصله من و شما خارج.

مرخص شدم. توی این مدت تحت نظر پزشک بودم. بعد از دو هفته، خیلی غیر منتظره دکترم با خونه تماس گرفت.

حالمو پرسید و خبری بهم داد.

گفت: "به خاطر این که بدنت به ویروس هپاتیت آ واکنش شدیدی نشون داده در یه حالت نادر(تاکید میکنم این حالت نادره و نمی تونه به عنوان یه روش درمان استفاده بشه متاسفانه!) احتمالا هپاتیت ب تو هم بهبود پیدا کرده و تو الان به احتمال 95%سلامت هستی.! فقط باید برای اطمینان بری آزمایش شمارش بار ویروس بدی."

رفتم، همون روز. پست قبلی رو هم برای همین گذاشتم. به شدت شوکه بودم! تمام این یه هفته ورد زبونم این آیه بود:

عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم


راستش نمیدونستم که این اتفاق شامل بخش اول آیه می شده یا بخش دوم؟!


نمی دونستم که این یعنی تثبیت نشون کنیزی آقام امام حسن یا طرد من؟! خیلی برام سخت بود! هرچیزی رو می تونم تحمل کنم اما این که ردم کنن...من هیچ جایی ندارم!:((

همش به آقا امام حسن می گفتم ای آقا من برای بودن با شما این همه سختی رو تحمل کردم...ردم نکنید! قرار بود تربیتم کنید حتی اگه خطا کار بودم... که هستم..ولی آقا شلاقم بزن اما بیرونم نکن از خونه تون!


از اون طرفم می گفتم به خودم: سلامتی نعمت خداست و هر نعمتی که به ما داده بشه، مسئولیتی پشتش هست. چه کاری قراره من انجام بدم که فقط با داشتن این نعمت سلامت می تونستم به انجام برسونمش؟!(هنوزم جواب این سوالو نمی دونم)


تا این که دو شب پیش وقتی داشتم با خودم حرف می زدم و فکر می کردم، فهمیدم که دلم سلامت می خواد اما چه سالم باشم چه نباشم؛ من کنیز نشون دار آقامم...وظیفه دارم به آقا امام حسن علیه السلام خدمت کنم!

نشون من توی سلامتی اینه که به دست آقام شفا پیدا کردم! ارباب می تونه کنیزشو درمان کنه نه هیچ کس دیگه!

با این نگاه دلم آروم شد! حالا دیگه می دونستم که من در شرایط سلامت هم توی خونه پسر ارشد مادر سلام الله علیها هستم!


یه شب داشتم با دوستی حرف می زدم و می گفتم: نمی دونم برای چه کاری بهم سلامت دادن... دوستم گفت: خود خدایی که نعمت سلامت رو بهت داده خودشم بهت میگه که راهت برای ادای مسئولیتت چیه!

یاد این شعر افتادم:

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...


از اون موقع هم بیتاب دیدن کرامت آقام امام حسن علیه السلام بودم، هم بیتاب فهمیدن راهی که باید برم..


امروز جواب آزماش رو گرفتم. تعداد ویروس های هپاتیت ب من از 120000 تا رسیده بود به 121. و وقتی با دکترم مشورت کردم گفت تا سه ماه دیگه که دارو بخوری ان شاء الله این وضعیت تثبیت میشه.


من کنیز آزاد شده کرامت حسنی بودم...


خدا شاهده که خودم در حد این لطف نمی دونم! اصلا شرمندگی داره خفه م میکنه! :(((((((((((

من هیچی نیستم که لایق باشم! یعنی بدون تعارف میگم...بدون هیچچچچ تعارفیییی!

نمی دونم چه طوری متوجهتون کنم که چه قدر شرمنده آقایی هستم که می دونم اون راهی رو نرفتم که دوست داره، اما همین که اسم ایشون رو روی خودم گذاشتم و سعی کردم براشون کنیزی کنم این طور جوابمو دادن...

آزاد شدم از بیماری ای که ده سال منو خورد و حسرت حتی یه استخر رفتن با راحتی رو روی دلم گذاشت...

از بیماری ای که وقتی در موردش با دندون پزشک حرف می زدم سنگینی نگاه بدشونو روی خودم حس می کردم که انگار اگه به من نزدیک بشن حتما الان می میرن...

رفتار پرستارایی که وقتی به خاطر به دنیا اومدن محمد حسین بیمارستان بودم منو مجبور کردن با جراحی بچه مو به دنیا بیارم تا دستشون به بچه من نخوره!


آزاد شدم...

فقط می تونم اینو بگم که:

حسن جان

من از آن روز که در بند تو ام آزادم...



تا لطف حسن هست گدایی عشق است

دور و بر شاه بی نوایی عشق است

خاک حرمش به کیمیا می ارزد

اصلا همه چیز مجتبایی عشق است


پ.ن: این پست فقط به خاطر این بود که احساس کردم یکی از وظایفم حرف زدن از کرامت آقام امام حسن علیه السلامه و هیچ وجهه دیگه ای نداره!


پ.ن: پست طولانیه، می دونم. اما به خاطر آقای کریم باید کتاب کتاب نوشت..این هیچی نیست!


پ.ن: این پست هم با اشک نوشته شد!

بعدا نوشت: اگر خواستید به این پست هم سری بزنید. ممنون

نظرات  (۲۰)


این پست با اشک هم خونده شد
پاسخ:
هیچی برای گفتن ندارم!
الحمدلله
ان شاء الله سلامتی مرکب خوبی برای بندگی شما باشه
پاسخ:
ممنون.
دعا کنید!
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۹ سیّد محمّد جعاوله
خوشحال که دوباره پست گذاشتید
اهل بیت حضرت رسول(ص) بهترین کمک رسان هستند
ان شاءالله با توسل به ائمه معصومین موفق و مؤید درگاه حق باشید
پاسخ:
مگه قرار بود دیگه پست نذارم؟!
بله درسته...

ممنونم!
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۳ بانوی ایرانی
خدا را شکر
پاسخ:
همیشه خدا را شکر...
خدارو سکر
ان شاالله سلامت بشی و با کارهای بزرگتر این لطف رو جبران کنی :)
پاسخ:
برام دعا کنید!
برام خیلی دعا کنید.
قشنگ بار یه مسئولیت سنگین رو روی شونه ها احساس میکنم...
ترسم بیشترم از بهتمه...
ای عزیزم
اصن نمی دونستم در این حد دلت میخواست پرستار باشی
باورت میشه
فکر میکردم چون کنکور دادی و این رشته رو قبول شدی،  خب رفتی دیگه
پرواز جونم
پاسخ:
من عاشقققق پرستاری بودم!
تقریبا همه زندگیم.
نمیدونم الانم اصلا قراره چه کارکنم...
به شدت التماس دعا دارم...به معنی کامل کلمه "التماس"
!
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹ ❤منتـــظر المـهـدی❤
واقعا خداروشکر جز این چیزی نمیتونم بگم ...
پاسخ:
برام دعا کن...
منم هیچی برای گفتن ندارم!

الحمدلله علی کل حال

خدا رو شکر



حس خوبی دارم بعد از خوندن این پست
تبریک می گم
التماس دعا
پاسخ:
ممنونم. ولی من...
محتاجیم به دعا!
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۲ ❤منتـــظر المـهـدی❤
همیشه دعاگوی شما هستم عزیز

خدا حفظتون کنه ان شاءالله
پاسخ:
...
فقط میتونم بگم التماس دعای یه گدای بیچاره رو که هیچ جایی جز در خونه اهل بیت نداره رو فراموش نکنید!
خود آقا بهتون عوض بده...
هیچی نمیتونم بگم!
خدا رو هزار مرتبه شکر
الحمدلله 
خیلی خوشحال شدم برات
برات دعا میکنم
تو هم برای ما دعا کن
پاسخ:
چشم اگه قابل باشم...
ممنونم!
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۱ دختر مسلمان
سلام
وای خدا رو هزاران مرتبه شکر ! خیلی خبر خوبی بود چون اول متن رو که میخوندم دلم شور افتاد ... به امید عاقبت بخیری شما و خانواده خوبتون ان شاالله :)
پاسخ:
سلام
خیلی ممنونم :)
سلام علیکم

خیلی خوشحال کننده بود.. الحمدلله که شیعه ی چنین خاندان با لطف و کرمی هستیم.. ان شاءالله بتونیم لیاقت این اسم شیعه رو هم داشته باشیم
آدم زبونش بند میاد و فقط دوست داره اشک بریزه.. آدم از خودش شرمنده میشه
تا نیمه ی ماه مبارک هم دیگه خیلی نمونده
پاسخ:
علیکم السلام
الحمدلله
دقیقا شرمنده میشه!

...
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
پاسخ:
همیشه خدا رو شکر.
سلام 
ممنون از حضورتون 
ان شاا...همیشه سالم و سر حال باشی و همه بیماری ها ازت دور باشه 
الهی شکر 
زنده باشید به حیات طیبه الهی ..
در پناه حق
پاسخ:
سلام
خواهش!
حق نگه دارتون
۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۳ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
اول ک پستتو فردای اون روز پیامت خوندم 
صفحه اتو توگوشی باز کردم  و بعد از خونه خارج شدیم توراه خوندم نشد کامنت بذارم 

دوم که میدونی چیه!!
درسته میگن کشتی نجات امام حسین سریعتره 
توعرض اعلی خدا جایگاه متفاوت تره ...
ببین همه رو قبول دارم قربونشون برم اباعبدالله که اربابن
خانم زهرا که مادرن ...
حب امیرالمومنین که جدا شدنی نیست 
اما 
اما 
امام حسن ..
ببین اصن یچیز دیگه است ....
ببین بچه هاشونم همین کرامتو مظلومیتو دارن 
حضرت قاسم...
کریم این کریم....


آخ یادش ک میافتم چقدر از خودم خجالت میکشم....
چقدر اونا هی به من نشون بدن و من هی سهل انگاری کنم...
:(


خوشحالم برات ....
یاد همه ی "خیره" هایی میافتم که توصحبتامون میگفتیم...
یاد اون دعایی میافتم که دوسش داری
:)
پاسخ:
سلام
به خاطر امام حسن علیه السلام اصرار به خوندن پست دارم..احساس میکنم حرف اهل بیته باید برسونم به گوش مردم...این یکی واقعا برای دلم نبود!

آره میفهمم..ولی همه شون نور واحدن!
کلهم نور واحد
هر کدوم یه جوری جلوه میکنن.

ممنونم. ولی مسئله من نیستم..مسئله کرامت بدون مرز و بدون فیلتر آقا ست!

خیره! :)
دیدی میگفتم خیره؟!

اون دعا که منو دیوونه کرده!
تو میفهمی معنی التماس دعاهای منو...
واقعا التماس دعا دارم!
۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۵ صحبتِ جانانه
سلام خواهر جان

این ستتون رو بعد مدتها اتفاقی خوندم
چقدر خوشحالم که سلامتی تون برگشت
الحمدلله
الحمدلله
خدارو هزار مرتبه شکر
هیچی مثل دیدن خوشبختی و حاجت روایی خوبان خوشحال کننده نیست گاهی
پاسخ:
سلام عزیزم. ولی من همه پستای شما رو میخونم. منتها دیگه نظر دادن برای پستا برام یکم سخته...کلا کم حرف شدم!

الحمدلله علی کل حال

خوبان؟!!مطمئنی وبلاگ رو درست اومدی خانوم؟!! ::) چشام چارتا شده!! :)
سلام
ان شالله حالتون بهتر باشه
"عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم


راستش نمیدونستم که این اتفاق شامل بخش اول آیه می شده یا بخش دوم؟!"


آخر آیه: "والله یعلم و انتم لا تعلمون"

یا حق



پاسخ:
سلام
بله درسته و اصلا همه چیز به اخر آیه ختم میشه!
لازم نیست ما بدونیم! خدای مهربونی هست که اون میدونه؛ ما لازمه تحت ولایت این خدای مهربون قرار بگیریم!
سلام. چرا سخته درک کردن؟
پاسخ:
سلام
چی؟ منظورتونو نفهمیدم!

۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۰ صحبتِ جانانه
خوبان یعنی آدمای خوب دیگه
چرا چشماتون چارتا شد خواهر!؟
خب به نظر من آدم خوب هستید
ان شاءالله که در وقاع بهتر از تصور من باشید هزاران بار

پاسخ:
خدا کنه طاهر و باطنم خوب بشه!
دعا کنید برام...

ان شاء الله باطنم همون قدر خووب بشه که ظاهری که شما ازم دیدید.
سلام خاله منو یادتون هست؟؟؟؟ نه نیست چرا باید باشه بعد حذف وبلاگم همیشه وبلاگتونو میخوندم تا به کلی گمتون کردم و بعد کلی گشتن وبلاگ خانم معلم خانم مینا سیدیان رو پیدا کردم تا وبلاگ شما رو پیدا کنم... حالا که من اومدم شما. دارید مرید خیلی دلم براتون تنگ شده بود.‌‌ من زهرا نویسنده وبلاگ هنرکده نیوا هستم امیدوارم یادتون بیاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">