پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

سلام.
اینجا آسمان قلب من است جایی که در آن پرواز می کنم. ابرهای تخیلاتم، نم نم غصه هایم، برق نگرانی هایم، و نسیم امیدهایم را در آن خواهم دید. . مهدی خورشید این آسمان
مهدی جان
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
بابال شکسته به هوای تو پریدن



از آنجا که اسلام دینی سیاسی ست بدون شک من به مسائل سیاسی هم خواهم پرداخت.




دوستان عزیزم که به این آسمان سر می زنند؛ لطف کنند و از درج نظراتی همچون عالی، خوب بود، حرف نداشت، ++(با هر تعدادی)، لذت بردم و ... خود داری کنند!تا الان تایید شده و البته پرواز سپید، از نویسندگان این نظرات به خاطر حسن نیتشون به شدت سپاس گذار بوده و هست! ولی این دست نظرات، همیشه نویسنده وبلاگ رو به شدت دچار رعد و برق روانی کرده است! اگر واقعا از مطلبی لذت بردید اما حرفی برای گفتن نداشتید لطفا فقط به ذکر یک صلوات اکتفا کنید! خیلی خیلی ممنونم.



*اگر بتوانیم بال‌های عاطفۀ خود را برای عموم مردم بگشاییم، پرواز خواهیم کرد و اگر مانند ابرها بر سر همۀ انسانها سایه بیفکنیم، باران خواهیم شد



اگر از بالا نگاه کنیم مشکلات را کوچک خواهیم دید و هرچه بالاتر برویم جاذبۀ زمین برای ما کمتر خواهد شد، آنگاه می‌توانیم پرواز را تمرین کنیم.*
* استاد پناهان*

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

همسایه زیبای مادرم

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

صل الله علی الباکین علی الحسین علیه السلام

_: بله بفرمایید.

_: درو باز کن. اردشیرم.

زنگ آیفن خورده بود و من که جواب دادم این جملات رو داشتم به مادرم منتقل می کردم. موقع گفتن این جملات، گنگ شنیدم که مرد پشت در بلند گفت: من پدرتم!!!!


می خواستم برم دم در و طرف رو کتک بزنم! اما خودمو کنترل کردم و منتظر واکنش مادرم شدم.

مادرم با عجله چادر به سر کردند و دم در رفتند. وقتی برگشتند من با تعجب و اخم کمرنگی که سعی می کردم مخفیش کنم پرسیدم: کی بود؟!!

مادرم با تعجب و لب های جمع شده گفتند: مرد همسایه بود. روی پل دم در نشسته بود. تا در رو باز کردم و پرسیدم چی شده؛ خواست بیاد تو! یه دفعه زنش اومد بیرون و گفت: "اینجا چرا نشستی؟! بیا بریم تو." بعدشم به زور شوهرشو برد خونه خودشون!

مادرم همچنان نگران همسایه بودند و به مرد همسایه فکر می کردند.

_: انگار حالش خوب نبود!... اصلا توی حال خودش نبود!...

_: شاید آلزایمر داره!

_: نه بابا... آخه قبلا هیچی معلوم نبود!

_: خب مامان جان اگه نگرانید؛ زنگ بزنید و خبر بگیرید.

چند دقیقه از این اتفاقات گذشت. پدرم به خونه برگشتند. مادرم به محض دیدن پدر، توضیحی کلی از اتفاق دادند و گوشی به دست پهلوی پدرم نشستند.

چند دقیقه بعد از شروع مکالمه مادرم با زن همسایه، صدای "آه" های بلند و پیاپی مادرم بود که ما می شنیدیم! و این جملات با تاکید از زبون مادرم: اگه کاری بود حتما به ما خبر بدید. حاج آقا الان خونه هستن اصلا تعارف نکنید...

دیگه کلا هممون از تعجب به خودمون می پیچیدیم! با همین حالت به مادرم نگاه می کردیم. بعد از تموم شدن حرفاشون، ایشون توضیح دادند که زن همسایه گفته: شوهر من موجیه. امروز توی میدون نزدیک خونه حالش بد میشه؛ یه وانتی تا دم در خونه می رسوندش. ولی دیگه منتظر نمیشه که آقامون بیاد داخل. به خاطر حال بدش میاد دم در خونه شما. حالا الانم آرومش کردم داره میخوابه. بخوابه شاید خوب بشه.

همسایه زیبای مادر من جانباز اعصاب روانی بود که ما نمی شناختیمش!




۹۴/۰۷/۲۸

نظرات  (۱)

:(
چقدر سخته زندگی موج گرفته ها .....
:(
پاسخ:
خیلی!
خیلی هم مظلوم و غریبن! :(
خانواده هاشونم خیلی باید صبور باشن!
فکر کن فرداش خانومش اومده بود خونه ما از ما به خاطر همین یه ذره برخورد، که اصلا هم بد نبود، عذرخواهی می کرد! با بغضو شرمندگی داشتیم جوابشو میدادیم!!
می دونی یعنی چی؟ یعنی قبلا احتمال زیاد برخوردای زننده برای همین یه ذره اشتباه دیده که اومده اینجا تا یه وقت ما باهاشون بد برخورد نکنیم!!
به خدا ما مدیون خیلی ها هستیم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">