ممممم...نمیدونم چه تیتری انتخاب کنم! الان خیلی سرگشته م
ناراحتم...
خیلی ناراحتم!
اما نه از اینکه رفتم جهادی...اصلا!
نه از این که با اولین سفرم، همچین بیماری سختی گرفتم...که اینو لطف آقا امام حسن (علیه السلام) می دونم!
نه از این که این بیماری ممکن بود جونمو بگیره... چون این مرگ رو، مرگ در راه خدا می بینم!
نه از این که اطرافیانم و کسایی که دوستشون دارم؛ به شدت به خاطر من سختی کشیدن و نگران شدن!
نه از این که هنوزم یه سری دیگه از اطرافیانم منو مسخره می کنن...
اصلا چه اهمیتی داره؟ بذار مسخره کنن...
مگه من کی ام که حالا مثلا مسخره کردنم اهمیتی داشته باشه؟!
مگه چه کار مهمی توی زندگی م تا الان انجام دادم که قابل دفاع باشه؟!
مگه پرواز کیه؟!
چرا باید بهم بر بخوره که مرضی که منو تا پای مرگ برد شده سوژه خنده یه عده...
هر چند به قول آقای همسر هزار بار دیگه هم لازم باشه جهادی میرم!(این جوابی بود که آقای همسر به کسایی که منو دست می انداختن گفتن)
بگذریم از این که بعضی جاها حتی عزیزترین کسانم هم کارشون به جایی رسید که نفرینم کردن...هنوز الهی الهی گفتن های کسانی که ازشون انتظار درک داشتم دور سرم می چرخه!
اما نمی تونم بخندم وقتی می بنیم چیزی که شده سوژه خندیدن این آدما؛ داره جون آدمایی رو می گیره که ممکنه ارزش بودنشون خیلی بیشتر از ماها باشه...
ناراحتم که این مرض داره جون کسایی رو می گیره که من براشون خودمو به این روز انداختم!
ناراحتم و نمی تونم بخندم...
توی حال مریضی و درد و بی حالی به هرجایی و هر دری زدم برای این که بشه کاری کرد...
با دکترم...
با دکتر آزمایشگاهم...
با چندتا گروه جهادی دیگه...
با خیلی ها حرف زدم و خواستم که هر موردی دیدن حتما گزارش بدن...
اما نمی دونم چرا این کارها راضیم نکرده!
ناراحتم و هنوز می بینم که کاری که باید رو انجام ندادم!
روز آخر وقتی دکترم داشت مرخصم می کرد؛ بهش گفتم:خانوم دکتر درد خودم برام سخت نیست، عادت کردم به درد! درد کسایی که دوستشون دارم عذاب الیمه برام! نمی خوام کسی این درد رو تجربه کنه!
ناراحتم...
« این پست با اشک نوشته شد!»
پ.ن:خبری بهم رسیده که هنوز به صحتش اطمینان پیدا نکردم. اون قد خبر شوکه کننده بوده که رفتم توی سکوت! فقط آقای همسر از خبر مطلع شده...نه هیچ کس دیگه. اگر این خبر صحت داشته باشه؛ میام براتون تعریف میکنم. اما الان نمی دونم چی باید بگم...
نمی دونم حتی خبر خوبه یا بد...هیچی نمی دونم...
یه مدت نیستم هم به خاطر امتحانام، هم به خاطر همین سکوت...
نبودنم رو ببخشید.
اگر خبر صحت داشته باشه میام و میگم.