جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ق.ظ
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
+چند روزه دارم مصرع اول این غزل رو با خودم تکرار می کنم. معمولا وقتی این طور میشه دنباله شعر رو که در میارم می بینم خیلی چیزاش به حال و روز من می خوره.اینم مثل معمول...
+تازه فهمیدم که دکتر به مامانم گفته بوده که دخترتون زنده موندنش معجزه ست!!!!
شایدم غیر از معجزه...شایدم ردم کردن....شایدم کار نیمه تمامی بوده که خدا لطف کرده بهم اجازه داده بمونم تا تمومش کنم!
+به این نتیجه رسیدم که من آدمی هستم که هیچ وقت کسی رو رها نمی کنم! فقط می تونم فاصله بگیرم اونم نه برای خودم برای اون کسی که ازش فاصله گرفتم. دوست ندارم کسی رو فراموش کنم!
+ بعد از برگشتنم از بیمارستان بیشتر از قبل به این نتیجه رسیدم که باید بدون هیچ تعللی محبت کنم! خیلی راحت حلالیت می گیرم. ممکنه فردا نباشم!!! مخصوصا اگر نتونم به کسایی که میشناسم محبت کنم... گاهی این محبت کردن به صورت فاصله گرفتن بروز می کنه!
آهاا راستی حلالم کنید! جدی می گم!
+دیروز رفتم کنکور دادم! با همین حالم. ولی امروز نتونستم برم! حالم هنوز خوب نیست. با کوچکترین فعالیتی تمام بدنم زرد و بی حال میشه و ضعف می کنم. تازه می فهمم همون یه ذره چربی ای که توی غذاهامون هست چه قدر بهمون انرژی میده. شایدم من کلا ضعف دارم. ولی 5 وعده در روز غذا میخورم. چون گرسنگی برام ضرر داره؛ البته بدون چربی؛ دارم لاغر میشم و همش گرسنه ام و یک دهم قبل هم فعالیت ندارم!ههههه
+از مریضی این دفعه اصلا ناراحت نیستم! همه میان میگن دفعه آخرت باشه میری جهادی! اما من خوشحالم! هرکی هم هر حرفیی بزنه مهم نیست! مهم اینه که آقای همسر منو درک میکنه و گفته بازم اگه شرایط جور بود مشکلی نیست که بری! خوشحالم از داشتنش! خیلی سختی کشید این چند وقت. من هر چه قدر توی بیمارستان لاغر شدم اونم همون قدر وزن کم کرده بود! از این یکی خوشحال نیستم!
+به عزیزی می گفتم: شدم کنیز نشون دار امام حسن علیه السلام. گفت یعنی چی؟
گفتم چون سمی که به حضرت دادن کبد حضرت رو منهدم کرد و منم خب کبدم توی این بیماری درگیر شد. یادتونه رفتم جهادی، گفتم میرم کربلای امام حسن علیه السلام؟
نوکر به شیوه ارباب می رود...
به اون عزیز گفتم: انگار وقتی من مست حسین فاطمه(سلام الله علیها) بودم و داشتم توی این مستی می رقصیدم؛ پسر بزرگ خانم خیلی آروم منو برای خودشون دستچین کردن!
برای توفیق کنیزی پسر بزرگ خانوم برام دعا کنید!!خواهش
ان شاء الله که بازم می تونم کنیزی آقامو بکنم!
+دقیقا مثل امام حسن علیه السلام که خیلی از نزدیکانشون هم تنهاشون گذاشتن خیلی از دور و بریام که اصلا ازشون انتظار نداشتم حتی تماس نگرفتن از حالم جویا بشن! مهم نیست... ناراحت شدم ..خیلی، اما مهم نیست!
+توی بیمارستان که بودم یه روز که خیلی حالم بد بود پرچم حرم آقا رضای مهربونمو آوردن! اولش حال نداشتم اما یه دفعه گفتم آقا میشه برگردید؟ رفته بود بیرون؛ اما برگشت دستمو به زور گذاشتم روی پرچم. خواستم این جوری سلام بدم: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا السلطان ابالحسن. اما هرچی فکر کردم یادم نیومد اسم حضرت!:( همین جوری توی دلم یه دفعه با غصه زیاددد گفتم: آقا رضای مهربونم..؟ خیلی اول غصه خوردم! اما الان فکر می کنم که آقا خواستن بگن: من دوست دارم همین جوری بهم بگی آقا رضای مهربونم(من این جوری می گم و اینم داستان داره کسی این جوری حضرت رو صدا نکنه!!). از اون طرف خواهرم که همراهم بود یه دفعه گفت: پرواز! اون خانومه که سرطان داشت رو دعا کن! یه خانومی که سرطان داشت و مثل من یه بچه 6 ساله داشت! برای اون خانوم دعا کنید!
+همین دیگه...
پست امروز همین درد دل های کوچولو بود!
پاسخ:
سلام
راستش خیلی منتظر احوال پرسیتون بودم! میدونستم بی تفاوت رد نمیشید!
مسموم نه. هپاتیت آ گرفته بودم که خیلی حالم بد شد.
اول برای صبرم دعا کنید!
ممنونم.
یعنی چی پراکندگی؟! توضیح میدید بهم؟ ممنون میشم.
پاسخ:
سلام عزیزم! :)
از کدوم حرفا؟!!
این حرفای من که بد نبود!
پاسخ:
مگه قراره موقع مردن حلالیت بگیریم؟!
به خدا اینقدر توی روح تاثیر مثبت داره! خیلی خوبه که حق الناسی که به گردنمونه رو قبل از مردن ادا کنیم! اصلا شاید زنده باشم 100 سال ولی اگه حق الناس گردنم نباشه راحتتر پرواز می کنم!
پاسخ:
سلام
آنزیمای کبدیم به 5000 رسیده بوده! و چون دکتر قبلیم دیر تشخیص داده بوده و من یه روز توی اورژانس بودم و بهم رسیدگی نشد. مجبور شدن منو یه شب توی آی سی یو بستری کنن. اگه این خانوم دکتر نبود(خدا رسوندنش) ممکن بود اتفاق خیلی بدی برام بیفته.وسط مریضی از یه بیمارستان به یه بیمارستان دیگه رفتم چون رسیدگی بیمارستان اول خیلی وحشتناک بود و دیدیم ممکنه برام خطر ساز باشه. دکترم گفت اونجا دارن اهمال میکنن.
چشم! داروهامو مصرف میکنم.
تا دوماه باید دارو بخورم و پرهیز داشته باشم.
پاسخ:
خیلی ممنونم!
واقعا لطف کردید! :)
پاسخ:
خیلی ممنون.
بعضی از بندها رو ناخودآگاه مجبور به انجام بودم مثلا مصرف مواد طبیعی(اصلا اگه یه مقدار ماده مصنوعی توی غذایی باشه بوشو سریع میفهمم و پس میزنم)
بدنم به چربی های مصنوعی مخصوصا به شدت واکنش نشون میده و اصلا نمیتونم هضمش کنم.
چشم. بعضی شو انجام میدادم و بعضیشو نمیدونستم. اما از این به بعد حتما بیشتر مراقبم!
آسیت خیلی کم موقع شدت بیماری شاید اندازه دو روز توی یکی از سونو ها بود دیگه نبود.
برام دعا کنید!
بازم ممنون از این همه لطفتون! :)
قصدم از نوشتن این پست نگران کردن کسی نبود. فقط نوشتم!
اگه نگرانتون کردم معذرت میخوام!
پاسخ:
سلام به بانوی پاک مسلمان ما! :)
اوهوم... شعر قشنگیه!
اصلا نمیتونم کار زیاد انجام بدم! بدنم توان تولید انرژی نداره!
پاسخ:
هپاتیت آ بوده اما چون اولش بهم درست رسیدگی نشد و کبدم ضعیف بود خیلی شدت پیدا کرد.
آنزیم های کبدیم به 800 رسید تازه از بیمارستان مرخص شدم!!
الانم نمیدونم در چه حالم اما باید آزمایشامو فردا به دکتر ببرم نشون بدم. هنوز نتیجه ش نیومده! فردا میگیرم.
پاسخ:
عزیزمممم...
خب نشد!حالم خیلی بد بود! اگه میرفتم ممکن بود دوباره کارم به بیمارستان بکشه!
خدا بزرگه. دیروزی برام مهم بود که رفتم. دعا کن اون رشته ای که میخوام قبول بشم! :)
دوستت دارم فامیل!
پاسخ:
سلام. خووش اومدید!
ان شاء الله
برای اون خانوم سرطانی دعا کنید!
من الان خیلی بهترم.
برای همه مریضایی که دستشون از درمان کوتاهه دعا کنید!
پاسخ:
احسنت به چی؟!!
:)
پاسخ:
اوهوم! جناب بیماری!
حسش کردم این جناب بودنشو! :)
دعا کنید... خیلی برام دعا کنید.
من منظورم از صبر، صبر در مصیبت نیست! صبر در طاعت و صبر در معصیت رو میخوام!
مصیبت و ابتلاء که خاصیت دنیاست!
برام دعا کنید
چشم منتظر میمونم!
پاسخ:
واقعا از ته دلم نوشتم! دعا کن لیاقت داشته باشم!
ممنونم عزیزمممم... :)
خیلی برای همه مریضا دعا کن!
پاسخ:
سلام
خواهش می کنم...این چه حرفیه..نگفته بودم که...
ان شاء الله همه مریضا شفا پیدا کنن!
خیلی ممنون از راهنمایی های خوبتون.
پاسخ:
نمیرن! نمیتونم فراموششون کنم! فقط فاصله میگیرم!
همیشه دعا میکنم براشون.
همه کسایی که تو میشناسی و نمیشنایشون!
منم دوستت دارم.
شایدم اون قدر متضاد و خاص نیست و من فقط میتونم حرف بزنم. شاید کسایی دیگه هم هستن که این خصلتا رو دارن اما خاموشن!
نمی دونم...
پاسخ:
سلام علی آقا ممنونم!
موید باشید!
پاسخ:
سلام. توصیه عالی ای بود البته مواد مصنوعی خود بوشون منو پس میزنه!
نمیتونم مواد کنسروی یا مصنوعی استفاده کنم.
ممنونم.
پاسخ:
:)
پاسخ:
ان شاء الله
پاسخ:
:)
محتاجیم به دعا!
پاسخ:
صبر صبر صبر...صبر میخوام!
الهی آمین
پاسخ:
سلامت باشید
آقای ابوفاطمه من به وبلاگتون سر میزنم منتها داستان هایی که میذارد رو قبلا خوندم چیزی برای گفتن ندارم.
هی میبینم داستان گذاشتید آخرش یادم میفته اشک توی چشمام جمع میشه!
پاسخ:
چرا؟! :)
سلامت باشید!
پاسخ:
سلام
ممنونم
برام از خدا صبر بخواید!
خب معلومه شعر قشنگه! از لسان الغیب حضرت حافظ مگه غیر از این انتظار میره؟!
خواه میکنم عزیزم من از شما جز خیر و خبی چیز دیگه مگه دیدم؟!
پاسخ:
عزیزمیییی...
ممنونم!!! خیلی ممنون!
:)
خوشحالم کردی با این کامنت!
پاسخ:
سلام
ممنونم
پاسخ:
سلام
:)
حالم غبطه داره؟!! آی سی یو رفتن کجاش غبطه داره خواهر من؟!!:))
ان شاء لله مدارج معرفت رو در صحت و سلامت طی کنید. البته ما در پیشگاه شما شاگردی بیشتر نیستیم!
شما هم برای من دعا کنید!
پاسخ:
سلاااامممم عزیزمممم
چه قدر این طور خطاب کردنم بهم مزه داد! یه جوری احساس میکنم آقام منو لایق دونستن که تربیتم کنن!
خیلی ممنون از دعای قشنگتون! واقعا ممنونم!
ان شاء الله شما هم به هر چیزی که براتون خیره برسید!
پاسخ:
فهم خیر و صلاح هم خودش بخشی از خیره خب...