به عاشورای شصت و یک هجری قمری دعوت شدم...
به کربلای غربت حسن بن علی علیه السلام...
به مسلخ حرمت شیعه زهرا سلام الله علیها...
و چه سخت و سنگین است حسرت طرماح...
چه سخت است زنده بودن بعد از غروب عاشورا...
آن هنگام که ناموس شیعه سیلی می خورد...
و چه جانکاه دردیست بودن کنار دخترک مظلوم زمانی که با چشمهایش غم غربت مولایش را فریاد می زند...
غم انکسر ظهری را...
ده روز به شماره ده روز...
و امروز عاشوراست
سلام بر تشنگی
سلام بر عطش
اشک وداع می ریزیم بر از دست دادن حسین
بر غربت
و با تمام وجود فریاد وامظلوماه سر می دهیم...
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین..همان هایی که در آخر الزمان سیلی خور حسینی بودنشان هستند...
و علی اصحاب الحسین...یازهرا تو خود به فریاد ما اصحاب خطاکار حسین برس
دریاب مارا مادر...
پ.ن: سلام به همه عزیزانم! شرمنده از غیبت به یکباره بی خبر!! عذر تقصیر..
کاملا به یکباره به اردوی جهادی سیستان دعوت شدم.. اون قدر کار داشتم که حتی فرصت خداحافظی نشد!
همین امروز رسیدم..
پ.ن: متن بالا در زمان برگشت از جهادی وقتی سوار ماشین بودم با اشک نوشته شده...
این متن یک اشک نوشت جهادی است...
پ.ن: التماس دعا...