« برادرانم لیو بی ، شانگ فی ، کوآن یو ، دست در دست یکدیگر داده اید تا کشور را دوباره سامان ببخشید .
می دانم چه رنج هایی در این راه کشیده اید ، می دانم ...
من هر روز غروب بر فراز تپه همیشه سبز کنار دهکده به امید بازگشتتان به دور دست ها خیره می شوم ،
نمی دانید چقدر دلتنگتان هستم ...
اکنون مدتی است که گل های سپید باز شده اند اما شما هنوز باز نگشته اید ...
به نسیم گفته ام تا بوی گل های سپید را برایتان بیاورد ...
به نسیم گفته ام که غبار سختی ها را از چهره هاتان بزداید ...
مرا بیش از این منتظر نگذارید ، بر گردید ... با پیروزی برگردید .... با پیروزی . »
این دیالوگ رو وقتی گوش کردم، فهمیدم چه قدر کارتون های بچگیمون روی تفکراتمون و نحوه صحبت هامون تاثیر گذاشته! روی افکار ما آرمان گراهای کوچولوی دهه شصتی!
۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۶
۸ نظر