بار خدایا قلب زنگار گرفته ام توان تحمل ندارد
حفظ این بار بر دل من سنگینی می کند
نفسم به شماره می افتد
درک این وسعت برایم دشوار است
من از تو قرب خواستم
آیا این است نزدیک شدن به تو؟
اگر این قرب است تمام استحاله را با تمام وجود می پذیرم
بسوزان مرا
بسوزان و از خاکسترم ققنوسانه ققنوس دیگری بیرون آور
بال می زنم محبوبم
به امید یاری تو بال می زنم
بال می زنم تا از گرمای پرواز به سمت توی یگانه، توی محبوب
آتشی افروخته شود و تمام قلبم را در برگیرد
بسوزان مرا محبوبم
اما
اله من
تو خود می دانی که اگر یاری و استعانت توی دلربا، نبود و نباشد
هیچ آتشی نیست
هیچ زایشی نیست
و همه عدم است
بعونک یا محبوب
بعونک یا محبوب
بعونک یا محبوب
نامه ای از عبد عباد تو
گنهکار و تنها
**************************************
خیلی دلم مجاورت آقا سلطان اباالحسن رو می خواست اما نمی شد. می دونستم که اصلا جور نیست. با جهادی که براش به این شهر متعفن اومده بودیم منافات داشت. همه ش دلم می خواست خودشون بگن که کار شما به شهر مشهد منتقل شد!
اما انگار واقعا نمی شد! داشتم می سوختم از دوری...
تا این که دوروز پیش صله گرفتم از آقام!
آقا رضای عزیزم فدای آقاییت بشم! اینجا هم دست منو خالی نذاشتی!
مهمون توام آقا، هرجای دنیا که باشم...
آقا می دونم هیچ جا این کنیز بی مقدارِ خطا کارتونو فراموش نمی کنید!
آقا با این کارتون دلمو بیشتر از قبل هوایی کردید!
آقا از دوریتون هم دارم می سوزم هم می دونم که الان به این دوری راضی ترید!
چشم...
جواب کنیز به سرورش همیشه چشمه...
با اشتیاق چشم...
با تمام وجود چشم...
کاش حرفم میومدم تا همه چیز رو براتون شرح بدم...
********************************************
برای نوشتن این پست خیلی به خودم فشار وارد کردم و فقط قصدم حرف زدن از کرامت آقام و سرورم بود! حالت پری پیدا کردم...خواهشا هیچی نپرسید... وگرنه دوباره نطقم کور میشه...
برای ظرفیت پیدا کردنم دعا کنید! هرکس اون آقا رو دوست داره برای من دعا کنه!