هااای افلاکیان...
سلاااام
ما اینجاییم!
روی زمین..
ما خانه به دوشان ره حسینیم...
همان هایی که به عشق مولا و نور دیده شان حسین(علیه السلام) ، تمام زندگی خود را در توبره ای به دوش کشیده و بسم اللهِ رهپویی راه جهاد را گفته اند...
اما اما...
ما از راه جامانده ایم...
و شما...
راستی هوای آسمان چه طور است؟!!
سلام ما را به عمود های راه آسمان برسانید!
و بگویید ما زمینیان بدون نور دیده مان، حسین، از راه مانده ایم...
و همراه نان غم شراب ظلمات می نوشیم!
آقا نمی خواستم هیچ شکایتی بکنم! اما امشب دیگر زخم دلم سر باز کرد!
یاد ریختن بچه های کاروان اسرا از روی شتران در کنار مقتل افتادم...
آخ حسیییییییینننننننننن....
مثل برگ خزان زده....
آآآ ه ه ه ه...
کاش می شد حرارتی را که خاموش نمی شود نوشت...
و بازهم چه قدر کلمات زمختند...
این کلمات خشن کجا غم لطیف خواستن و نداشتن ماه روی حسین(علیه السلام) را نشان می دهند؟
آه ه ه
از غم دل بانو زینب کبری...
بانو آن گاه که مهلا مهلا گویان به دنبال حسینت می رفتی، در ذهن نداشتی که کدامین مهلتی تو را از دیدن ماه روی حسین (علیه السلام) سیراب خواهد کرد؟!!
سیر شدی بانو؟!!!
آیا از میوه دل مادرت سیراب شدی؟؟!!
آآآ ه ه ه ه...
آآ ه ه ه از دل بانو زینب...
چه قدر ناتوانم در نوشتن!
به نظرم می آید خدا "کلمه" را برای گفتن از حسین(علیه السلام) و غم دل بانو زینب، در از دست دادن حسینش نیافریده است.
تلاش بیهوده از کوری ناتوان...
التماس دعا...