ای ساربان آهسته ران که آرام جانم می رود
و آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود...
آقای همسر رو همین الان راهی کردیم...
خیلی سختم بود رضایت بدم تنها بره اولین بار...
امیدوارم این سختی و تنهایی من نتیجه خوبی داشته باشه...یه نتیجه صد در صدی...
امیدوارم این سختی و تنهایی من نتیجه خوبی داشته باشه...یه نتیجه صد در صدی...
گفت وصیت نامه ش رو کجا گذاشته و تا قبل از رفتنش بازش نکنم!...
نمی دونم برگرده یانه...
امیدوارم شهادت قسمتش بشه...
هر چند، فکر کردن به دنیای بدون اون برام خیلی سخته...
اما نمیخوام پا شو ببندم...
اومدم پر پرواز بدم بهش نه که قید بشم برای دنیاش...
زندگی بدون اون برام خیلی سخت میشه...
زندگی بدون نگاهش...
اگر حس نمی کردم که خدا هست و همیشه می بینه و می شنوه هیچ وقت راضی به همچین کاری نمی شدم...
حتی لحظه ای بدون اون...
همه تن لرزه های ناچیز ما فدای سر مهدی فاطمه(سلام الله علیها)...
هر چند، فکر کردن به دنیای بدون اون برام خیلی سخته...
اما نمیخوام پا شو ببندم...
اومدم پر پرواز بدم بهش نه که قید بشم برای دنیاش...
زندگی بدون اون برام خیلی سخت میشه...
زندگی بدون نگاهش...
اگر حس نمی کردم که خدا هست و همیشه می بینه و می شنوه هیچ وقت راضی به همچین کاری نمی شدم...
حتی لحظه ای بدون اون...
همه تن لرزه های ناچیز ما فدای سر مهدی فاطمه(سلام الله علیها)...
پی نوشت: راستش این پست رو برای حال خودم ننوشتم. خواستم دل شما رو پیش تمام همسران شهدایی که در طول تاریخ شیعه، مردان عزیزشون (که هیچ کدوم کمتر از همسر من نبودند که بالاتر هم بودند) رو فدای تفکر حسین(علیه السلام) کردند؛ ببرم و متوجه اون عزیزان که کوه صبر و استقامت بودند بکنم!
بدونید اگه ما الان داریم روضه ای می خونیم و علی و فاطمه و حسین و...( سلام الله علیهم اجمعین) رو می شناسیم به قدرت گذشت این بانوان بزرگوار بوده؛ که حقاً سرود زیبای "لبیک یا زینب" رو با تمام وجود سرودند...
دعا کنید ما هم مثل اونها با قدرت و صبور باشیم...
۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۶:۲۲
۲۰ نظر