دلم بهانه گیری می کند...
چند روزیستـــــ...
دائم به دیواره های خانه قلبم چنگ می زند و ناله می کند...
دلم دلش ویارهای زنانه کرده!
طفلک دلم دلش می خواهد...
بر روی صندلی ننویی ای که نیستـــــ...
رو به پنجره ای که نیستــــ...
باز شده رو به باغی که نیستـــــ...
در خانه باغی که نیستـــــ...
برای نوه ای که نیستـــــ...
با آرامش لطیفی که نیستــــ...
با لبخند رضایتی که نیستــــ...
جوراب ببافم...
بیچاره دلم!
دلش تمام کار های زنانه ای را می خواهد که نیمه کاره گذاشته ام!
رومیزی روبان دوزی ام را...
دستکش فینگر لس قلاب بافی ام را...
کیک ها و ژله های تزیینی دوست داشتنی ام را...
طفلک دلم پیر شده است...
دل دلم نوه می خواهد...
آخر از پسر 5 ساله ای که همسری برایش نیست؟!
دلم ناله می کند و من که نگاهم به تمام پسران ودختران کوچک سرزمینم می افتد و آرامشی که حق آنان هستــــ...
اما نیستــــــ...
دختران و پسران معصوم سرزمینم که بهترین جوانان تاریخ سرزمین ایران هستند...
دختران و پسرانی که با وجود همجه های عظیمی که هستــــ...
پاکی خود را حفظ کرده اند...
که برای اقتداری جنگیده اند...
که الان به مدد بعضی وطن فروشان نیستـــــــــ...
دختران و پسران کوچک سرزمینم...
که نیاز به دستی برای یاری دارند که نیستـــــــ...
دل من بزرگی کن و کمتر به خانه قلبم تیـــز، چنگ بزن...
غصه جوانان پاک سرزمینم برای زخمیِ دلم کافیست
آهــــــــــ
دل من هنوز باید بر فرق سرت عمود آهنین بزنم...
تا دستان نالایقم همچون عموی خوبم عبـــاســــ
لایق فدا کردن در راه امامم شود!
آه از سوز دل عمویم عباســــ
که فریاد اکبر جوان را به زمان ارباً اربا شدن، شنید...
ناله های قاسم نوجوان را در زیر لگدمال سم ستوران شنید...
آخ از دلـــــِ تنــــگــــِ عباســــِ علیـــــــ
آهـــــــــــــــــــــــ
رحم الله عمی العباســـــ
رحم الله عمی العباســــــ