داشت توی حیاط خونه
شون غذا میخورد. از وقتی یادش میومد توی این خونه زندگی می کرد و حیاط خونه براش
بهترین جا برای غذا خوردن بود. با ولع غذا می خورد و خیلی حواسش به خوردن بود...
۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۸
۰ نظر
تازه داشتم بعد از ترمز محکم شوهرم جابجا می شدم که با تمام بدنم به جلو پرت شدم! راننده به عقب برگشت و نگاه کرد. یه ماشین به ماشین ما خورده بود. وقتی به چهره مرد نگاه کردم به جای این که اخم کرده باشه دیدم که بیشتر تعجب کرده! یه دفعه با حالت تمسخر گفت: ماشین پلیس زده بهمون...
داشتم به مقنعه ام ور میرفتم. امروز خیلی بد قلق شده بود! باید دوباره درشم میآوردم و دوباره سر میکردم. داشت دیر میشد. زنگ آیفن را زدند. وقت اش نبود! دلدل کردم....