پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

سلام.
اینجا آسمان قلب من است جایی که در آن پرواز می کنم. ابرهای تخیلاتم، نم نم غصه هایم، برق نگرانی هایم، و نسیم امیدهایم را در آن خواهم دید. . مهدی خورشید این آسمان
مهدی جان
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
بابال شکسته به هوای تو پریدن



از آنجا که اسلام دینی سیاسی ست بدون شک من به مسائل سیاسی هم خواهم پرداخت.




دوستان عزیزم که به این آسمان سر می زنند؛ لطف کنند و از درج نظراتی همچون عالی، خوب بود، حرف نداشت، ++(با هر تعدادی)، لذت بردم و ... خود داری کنند!تا الان تایید شده و البته پرواز سپید، از نویسندگان این نظرات به خاطر حسن نیتشون به شدت سپاس گذار بوده و هست! ولی این دست نظرات، همیشه نویسنده وبلاگ رو به شدت دچار رعد و برق روانی کرده است! اگر واقعا از مطلبی لذت بردید اما حرفی برای گفتن نداشتید لطفا فقط به ذکر یک صلوات اکتفا کنید! خیلی خیلی ممنونم.



*اگر بتوانیم بال‌های عاطفۀ خود را برای عموم مردم بگشاییم، پرواز خواهیم کرد و اگر مانند ابرها بر سر همۀ انسانها سایه بیفکنیم، باران خواهیم شد



اگر از بالا نگاه کنیم مشکلات را کوچک خواهیم دید و هرچه بالاتر برویم جاذبۀ زمین برای ما کمتر خواهد شد، آنگاه می‌توانیم پرواز را تمرین کنیم.*
* استاد پناهان*

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی» ثبت شده است


در نامه ای که از حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) روایت شده چنین آمده است:
و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج؛ که فرج شما در آن است.1
...من البته مایه ایمنی اهل زمین هستم همچنان که ستارگان مایه ایمنی اهل آسمانند؛ پس از آن چه برای شما فایده ای ندارد مپرسیدو برای آگاه شدن از ان چه تکلیف ندارید خود را به زحمت میندازید؛ و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در ان است...2



*******************

آقا جان در همه تاریکی های دنیایی که بدون شما بیشتر به قبر می ماند، دلم خوش نور خورشید محبت شماست؛ که بر قلب سرد یخ زده ام از محنت زمانه، می تابد و با گرما و حرارت قدسی اش تمام پلیدی ها و دلسردی ها را در مسیر جهاد و تلاش برای رضایت شما، آب می کند! که آب نه... بخار می کند...نیست... نابود...! هیچ از آن سردی و یخ زدگی نمی ماند؛ اگر من به سوی شما، خورشید عالمتاب، حرکت کنم!
دوستت دارم آقای زیبایم! و برای در آمدنت از پشت ابر غیبت روز و شب که نه هر لحظه به درگاه خدای متعال ندبه و ناله می کنم! تو را می خواهم سرور مهربانم! تو را میخوانم جانانم...




به نقل از کتاب مکیال المکارم: 1/356.

1.  کمال الدین: 2/485؛ و احتجاج:2/284.

2.  کمال الدین: 2/485؛ و بحار الانوار52/92.



پ.ن: سر درد عجیبی دارم. اصلا حواسم به روز ها و گذر زمان نیست. به معنی کامل کلمه زمینگیر شدم. از همین جا از همه کسانی که به نحوی بهشون قولی داده بودم عذر میخوام! شرایط بدنیم اصلا مساعد نیست! برام دعا کنید. خیلی نمیتونم روی چیزی تمرکز کنم. به شدت سردرد میگیرم.

پرواز سپید
۲۳ دی ۹۴ ، ۰۲:۳۶ ۱۸ نظر

 

 

 

آهاااااااااااااااااایـــــــــــ بیداران عالم! جامانده اید از قافله حق طلبی؟!!!


کجاست فریادگری که فریاد کند بیداد ظالمان را؟


کجاست اهل دردی که وای زند به نای چروکیده تاریخ این بیداد را؟


آهااایــــ بیداران عالم کجایید؟


خون سرخ شهید را به جوش آورده اند


به جوش آیید و با هم برآورید این بانگ  را:


آآآــــــــی آل سقوط ! ننگ بر شما که این زخمی که بر تن شیخ ما زدید جز زخم عشق نبود...


جوشش عشق است در می ناب خونی که در راه عدالت ریخته شد..


زهی خیال باطل...


زهی سست پنداری...


این فریاد هیهات من الذلة که بر تارک تاریخ شیعه نقش نشین شده شده است...


با مصلوب کردن پاک مردانی چون نمر ها و زکزاکی ها خاموش نخواهد شد!


باشد که این فریاد ما را جزء دسته الذین استضعفوا فی الارض کند


بکشید...


خون بریزید...


به صلیب بکشید...


ما جز به راه حسینمان نرفته ایم!!!


و این برای ما افتخاریست و برای شما نـــنـــگـــــــــ

 

ننگ ابدی بر شما ای فرزندان معاویه لعیـــــن

 

نه با یک حنجره که با تمام نای زمین فریاد خواهم زد:

 

لعنة الله علی آل سعود

 

 

پرواز سپید
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۶ ۱۳ نظر


این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!

در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود
خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم

این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!

ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهی ام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!

نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم


قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم

سالها دویده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم

در به در به هر طرف، بی نشان و بی هدف
گم شده چو کودکی در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته ام
می روم که خویش را با خودم بیاورم

با خودم چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم؟

دیگران اگر که خوب، یا خدا نکرده بد
خوب، من چه کرده ام؟ شاعرم که شاعرم!

راستی چه کرده ام؟ شاعری که کار نیست
کار چیز دیگری است، من به فکر دیگرم!


زنده یاد قیصر امین پور



راستی با این نوشتن ها و شعر بافتن ها چه کرده ام؟ دلی را روشن کردم؟ ذهنی را باز کردم؟ راهی را هموار کردم؟

آقا یاابن الحسن نوشتن تنها کاریست که در این لحظه توان انجامش را برای تو دارم؛ این قلیل را از من بپذیر..

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پرواز سپید
۰۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۲ ۸ نظر

کریم غریب مدینه بدجور دل ما رو برده

هی از دیشب بغض می کنیم و هی بغضمونو قورت میدیم

احساس میکنم توی کوچه بنی هاشمم

آقا اومده سر در منزلشون نشسته و منم توی اون جمعیتی که عاشق چشمای زیبای حسن جانم هستن تو همهمه و شلوغی کوچه گمم

آقا منم اون پیرزن کلاف به دست اومدم حسن یوسفی شما رو بخرم

آقای کریم

آقای بزرگ

آقای بردبار

این کلاف دل ما رو قبول کن و ذره ذره دور محبت خودت بپیچش

وجودمونو با عشق به لبخند زیبای زهراییت ممزوج کن


نمی دونم امروز کجای قلبمو بگیرم که از درد ناله نکنم

مثل امروزی در وحی به روی بشر بسته می شه

مثل امروزی مادر ما بی بابا می شه

مثل امروزی علی مرتضی بی برادر می شه

مثل امروزی...لعنت به سقیفه لعنت...

حیف که هنوز وقت حرف زدن نیست...

از اون طرف

 مثل امروزی امام حسن جان ما

غریبیشون حتی توی خونه هم به صورتشون کوبیده می شه و آقا مظلومانه صبر می کنن

آخ

غریب مدینه

آخ که نمی دونم این غریب مدینه رو به کدوم بگم؟

از اول تا اخر پدران من توی این مدینه درد کشیدن!

آخ

مدینه

چه قدر درد توی تو ریخته شده...

شهر غربتی تو مدینه

آخ

از سوز دل...

آخ از غمی که درمون نداره...

آقا یا ابن الحسن

چه دردی می کشی این روزا آقا

سینه م از تنهایی شما هم داره می سوزه

داره شکافته می شه قلبم

داره می ترکه

آقا دارم صبر می کنم به چیزی که براش توانی ندارم

و اگه لطف شما نبود صبرم تموم می شد

ای جانم مهدی جان

آجرک الله

خدا به شما صبر بده آقا...

دلم توان نداره غم شما رو ببینم

کاش زودتر تموم بشه همه این چیزا...

دیگه داره سخت می شه همه چیز...

پرواز سپید
۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۸ ۶ نظر



هنوز تا فهمیدن چرایی نبودنت فاصله زیادی داریم...

آنجا که می گوییم "به من چه"

از تو دورتر شده ایم!

پرواز سپید
۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۳ ۸ نظر

 

 

 

 

سلام

آقای همسر امشب می رسن انشاءالله

خیلی خوشحالم

همین یکساعت پیش خبرم کرد!!

یک هفته امتحان سخت داره تموم میشه. امیدوارم خدای مهربونم بهم نمره قبولی بده!

 

پی نوشت: (با بغض) خدایا زودتر آقامون مهدی صاحب الزمان رو هم برسون! به بزرگیت قسم دیگه توان این همه دوری رو نداریم!

پرواز سپید
۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۵ ۹ نظر

دارم سعی می کنم کار کنم...

درس بخونم...

خلاصه یه غلطی راه بندازم...

مثلا...

دیروزمو باید می دیدید...

توی ایستگاه اتوبوس تو بزرگراه رسالت نشستم نمی دونستم کجا دارم میرم!! یه ربع طول کشید توی فکرم یکی رو پیدا کنم زنگ بزنم بهش که من میخوام برم میدون فلسطین از اینجا چه جور باید برم؟!!

یعنی هرچی فکرکردم خودم حواسم جمع نشد!!

بعضی وقتا که کارم گره می خورد و عصبی میشدم این جوری می شدم ولی همون موقع با همسرم تماس می گرفتم و یکم غر میزدم به جونش و می پرسیدم که کدوم طرفی برم اونم بهم می گفت. اما دیروز دیدم نیست!!!

نگید خل شده ها!!

یه همچین آدم خراب ذلیل شوهری هستم من.. هههههه

دیروز صبح با یه توپ گنده توی گلوم از خونه بیرون رفتم...

احساس می کردم همه الانه که بهم صدمه بزنن...

البته سعی میکردم خودمو کنترل کنم ولی حالم خراب بود...

حالا باز امروز بهترم.

یه دفعه به ذهنم رسید که چه قدر زنای بی سرپرست هستند که هرروز این حسو دارن و مجبورن تو گذر زمان زنانگیشون رو پس بزنن، تا این احساس آسیب پذیری بهشون فشار نیاره!

و فهمیدم خیلی ضعیفم یعنی می دونید چون همیشه یه حمایت خیلی قوی از طرف آقای همسر داشتم به حمایت پذیر بودن عادت کردم! باید یه سری تدابیری برای حمایت از خودم بریزم!

تازه متوجه شدت حمایتی که برای کار و درس، هرروز ازم می کرد و من همیشه کتمانش می کردم، شدم!! می خوام توی این یه هفته یکم خودمو راست و ریست کنم...

 


پی نوشت: تعجب نکنید! این اولین باره که من و آقای همسر بیشتر از یه هفته از هم دوریم. مخصوصا توی این دو سال گذشته اصلا حتی خونه مامانم هم بدون همسرم نمی رفتم. طاقتشو نداشتم دور باشم!

پرواز سپید
۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۲ ۹ نظر

 

 

 

 

 

ای ساربان آهسته ران که آرام جانم می رود

و آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود...

 

آقای همسر رو همین الان راهی کردیم...

خیلی سختم بود رضایت بدم تنها بره اولین بار...
امیدوارم این سختی و تنهایی من نتیجه خوبی داشته باشه...یه نتیجه صد در صدی...

گفت وصیت نامه ش رو کجا گذاشته و تا قبل از رفتنش بازش نکنم!...

نمی دونم برگرده یانه...

امیدوارم شهادت قسمتش بشه...
هر چند، فکر کردن به دنیای بدون اون برام خیلی سخته...
اما نمیخوام پا شو ببندم...
اومدم پر پرواز بدم بهش نه که قید بشم برای دنیاش...
زندگی بدون اون برام خیلی سخت میشه...
زندگی بدون نگاهش...
اگر حس نمی کردم که خدا هست و همیشه می بینه و می شنوه هیچ وقت راضی به همچین کاری نمی شدم...
حتی لحظه ای بدون اون...
همه تن لرزه های ناچیز ما فدای سر مهدی فاطمه(سلام الله علیها)...
 
 
پی نوشت: راستش این پست رو برای حال خودم ننوشتم. خواستم دل شما رو پیش تمام همسران شهدایی که در طول تاریخ شیعه، مردان عزیزشون (که هیچ کدوم کمتر از همسر من نبودند که بالاتر هم بودند) رو فدای تفکر حسین(علیه السلام) کردند؛ ببرم و متوجه اون عزیزان که کوه صبر و استقامت بودند بکنم!
بدونید اگه ما الان داریم روضه ای می خونیم و علی و فاطمه و حسین و...( سلام الله علیهم اجمعین) رو می شناسیم به قدرت گذشت این بانوان بزرگوار بوده؛ که حقاً سرود زیبای "لبیک یا زینب" رو با تمام وجود سرودند...
دعا کنید ما هم مثل اونها با قدرت و صبور باشیم...
 
پرواز سپید
۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۶:۲۲ ۲۰ نظر

سلام

دیشب یکی از کنیزای خوب اقا از من و همسرم التماس دعا داشت، گفت : 

دعا کن تن سالم داشته باشم که بتونم به اقا خدمت کنم؛ یه چی بهش گفتم که باید به خودم صد بار هرروز بگم!

 خادمی اقا تن سالم نمی خواد دل سالم می خواد،اون موقع دستچین میشی!

حساس بود از همین مشهدالرضا نوشتمش!

پرواز سپید
۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۶:۱۱ ۷ نظر




چه قدر واژه ها برای ابراز بعضی حالات زمخت و دل نانشین هستند!
حال یونس پیامبر را دارم؛ وقتی که درون شکم ماهی در ظلمات رو به محبوب می گفت:
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
چه حاااالی داشته است این نبی خدا!
وقتی که با غضب، روی از قوم و قبیله خویش برگرفته و به سمت آب آمده و...
چه مهربان خداااایی ست، خدای یونس؛ که ظلمات درون شکم ماهی را به نور نزدیکی یونس و خدایش روشن کرده!
امروز صبح، حال یونس پیامبر را فهمیدم! حال آن زمان او را... یونس به خشکی رسید و خدای مهربان و عزیزززز او بوته کدویی را از زیر خاک بیرون آورد، تا هم  همسایه اش باشد و بدن نحیف و رنجور یونس را محفوظ خود کند و هم میوه اش غذای پوست ملتهب و سوخته یونس باشد!...
چه حالی داشته است یونس پیامبر، زمان خوردن غذای خود! چه اشکی می ریخته و چه لذتی می برده که.... آه خدای مهربانم! تو چه زیبا بنده گنه کار خویش را که به سویت باز گشته در کنف حمایت خود می گیری...
و چه خوب خدایی داریم ما که از ذکر یونس راضی شده است! همان ذکر زیبا و دل انگیز...
قرآن عاشقانه های خدای عزیزززز به ما، که در آن گفته شده است، ببینید یونس را. او یکی از عشاق من بود. خطا کرد و با این عبارت، عذرخواهی کرد! و من خدای مهربان یونسم که به عاشقانه های او در شکم ماهی می بالم:
"وذالنون اذذهب مغاضبافظن ان لن نقدرعلیه فنادی فی الظلمات ان لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین"...

....

پی نوشت: میخواستم ادامه بدم و بگم چه دریافت هایی این چند روز داشتم اما واقعا واژه ها زمختن! همین قدر بگم که از کسی، از قبیله عشق، رو برگردوندم و با غضب ازش دور شدم و به بلای یونس دچار شدم... و امروز احساس می کنم بوته کدو روی سرم سایه انداخته...
چه حالی داشته یونس در سجده اش وقتی دم گرفته بوده: لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین... شکرا لله... حمدا لله

پی نوشت 2: راه عشق جز با صبر پیموده نمی شود...


پی نوشت 3: تازه من این جوری ختم نگرفتم هنوز! همین جوری هر وقت جور بود یا یادم اومد گفتم.
پی نوشت 4: دوستان عزیز! اتفاق خاصی نیفتاده! من هم یک عارف وارسته نیستم! نبی خدا هم نیستم!!!!! من فقط حال قشنگی پیدا کردم، که با گفتن همین ذکر بود! اگه شما هم بگید؛ ان شاء الله به همین حال می رسید! واقعا شرمنده قصدم از نوشتن این پست فقط توجه دادن به ذکر یونسیه بود و بس.
پرواز سپید
۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۱ ۱۳ نظر