اشک نامه
کریم غریب مدینه بدجور دل ما رو برده
هی از دیشب بغض می کنیم و هی بغضمونو قورت میدیم
احساس میکنم توی کوچه بنی هاشمم
آقا اومده سر در منزلشون نشسته و منم توی اون جمعیتی که عاشق چشمای زیبای حسن جانم هستن تو همهمه و شلوغی کوچه گمم
آقا منم اون پیرزن کلاف به دست اومدم حسن یوسفی شما رو بخرم
آقای کریم
آقای بزرگ
آقای بردبار
این کلاف دل ما رو قبول کن و ذره ذره دور محبت خودت بپیچش
وجودمونو با عشق به لبخند زیبای زهراییت ممزوج کن
نمی دونم امروز کجای قلبمو بگیرم که از درد ناله نکنم
مثل امروزی در وحی به روی بشر بسته می شه
مثل امروزی مادر ما بی بابا می شه
مثل امروزی علی مرتضی بی برادر می شه
مثل امروزی...لعنت به سقیفه لعنت...
حیف که هنوز وقت حرف زدن نیست...
از اون طرف
مثل امروزی امام حسن جان ما
غریبیشون حتی توی خونه هم به صورتشون کوبیده می شه و آقا مظلومانه صبر می کنن
آخ
غریب مدینه
آخ که نمی دونم این غریب مدینه رو به کدوم بگم؟
از اول تا اخر پدران من توی این مدینه درد کشیدن!
آخ
مدینه
چه قدر درد توی تو ریخته شده...
شهر غربتی تو مدینه
آخ
از سوز دل...
آخ از غمی که درمون نداره...
آقا یا ابن الحسن
چه دردی می کشی این روزا آقا
سینه م از تنهایی شما هم داره می سوزه
داره شکافته می شه قلبم
داره می ترکه
آقا دارم صبر می کنم به چیزی که براش توانی ندارم
و اگه لطف شما نبود صبرم تموم می شد
ای جانم مهدی جان
آجرک الله
خدا به شما صبر بده آقا...
دلم توان نداره غم شما رو ببینم
کاش زودتر تموم بشه همه این چیزا...
دیگه داره سخت می شه همه چیز...