واژه های زمخت
پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ
حال یونس پیامبر را دارم؛ وقتی که درون شکم ماهی در ظلمات رو به محبوب می گفت:
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
چه حاااالی داشته است این نبی خدا!
وقتی که با غضب، روی از قوم و قبیله خویش برگرفته و به سمت آب آمده و...
چه مهربان خداااایی ست، خدای یونس؛ که ظلمات درون شکم ماهی را به نور نزدیکی یونس و خدایش روشن کرده!
امروز صبح، حال یونس پیامبر را فهمیدم! حال آن زمان او را... یونس به خشکی رسید و خدای مهربان و عزیزززز او بوته کدویی را از زیر خاک بیرون آورد، تا هم همسایه اش باشد و بدن نحیف و رنجور یونس را محفوظ خود کند و هم میوه اش غذای پوست ملتهب و سوخته یونس باشد!...
چه حالی داشته است یونس پیامبر، زمان خوردن غذای خود! چه اشکی می ریخته و چه لذتی می برده که.... آه خدای مهربانم! تو چه زیبا بنده گنه کار خویش را که به سویت باز گشته در کنف حمایت خود می گیری...
و چه خوب خدایی داریم ما که از ذکر یونس راضی شده است! همان ذکر زیبا و دل انگیز...
قرآن عاشقانه های خدای عزیزززز به ما، که در آن گفته شده است، ببینید یونس را. او یکی از عشاق من بود. خطا کرد و با این عبارت، عذرخواهی کرد! و من خدای مهربان یونسم که به عاشقانه های او در شکم ماهی می بالم:
"وذالنون اذذهب مغاضبافظن ان لن نقدرعلیه فنادی فی الظلمات ان لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین"...
....
پی نوشت: میخواستم ادامه بدم و بگم چه دریافت هایی این چند روز داشتم اما واقعا واژه ها زمختن! همین قدر بگم که از کسی، از قبیله عشق، رو برگردوندم و با غضب ازش دور شدم و به بلای یونس دچار شدم... و امروز احساس می کنم بوته کدو روی سرم سایه انداخته...
چه حالی داشته یونس در سجده اش وقتی دم گرفته بوده: لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین... شکرا لله... حمدا لله
پی نوشت 2: راه عشق جز با صبر پیموده نمی شود...
پی نوشت 3: تازه من این جوری ختم نگرفتم هنوز! همین جوری هر وقت جور بود یا یادم اومد گفتم.
پی نوشت 4: دوستان عزیز! اتفاق خاصی نیفتاده! من هم یک عارف وارسته نیستم! نبی خدا هم نیستم!!!!! من فقط حال قشنگی پیدا کردم، که با گفتن همین ذکر بود! اگه شما هم بگید؛ ان شاء الله به همین حال می رسید! واقعا شرمنده قصدم از نوشتن این پست فقط توجه دادن به ذکر یونسیه بود و بس.
۹۴/۰۸/۲۸