دلتنگی هایم(نخواستید ادامه مطلب رو نخونید... خیلی اهمیت نداره)
سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ
سلام علی قلب زینب صبور
خسته شدم!
دارم سعی میکنم دنبال یه روزنه بگردم که امیدوارم کنه...
این جور موقع ها هیچ کس نمیتونه آرومم کنه مگه خود خدا..
البته خدا هم با یه چیزایی باهام حرف میزنه مثل لبخند قشنگ پسرم یا نگاه پر از عشق و محبت شوهرم...
فعلا نه می تونم به پسرم راحت نگاه کنم و نه همسرم کنارمه که آرامش داشته باشم...
بعضی اوقات فکر میکنم برای همچین زندگی ای، زیادی لطیفم...
یا شایدم زیادی حساس...
دلم برای امام زمانم تنگ شده، کجاست پس؟
اگه بود الان مهر پدارنه ش حتما آرومم میکرد!
آقا شما دلتون نمیخواد منو آروم کنید؟!
من دلم تنگه برای شما...
فقط برای شما الان دارم پر پر میزنم.
متی ترانا و نراک...
پ.ن: وقتی به عبارت بانوی قد خمیده میرسه جیگرم میسوزه!...وای مادر قد خمیده ام...آه
۹۴/۰۸/۱۹