محرم2
صل الله علی الباکین علی الحسین علیه السلام
یادتونه گفتم دلم از همه چیز گرفته؟!
گفتم روزی امسال محرمم کمه... واقعیت اینه که از همه چیز پشیمون و ناراحت شده بودم و این که فکر می کردم که تصمیماتم باعث شده من دیگه نتونم دل سیر برای امام حسین علیه السلام گریه کنم...حتی اومدنم به این شهر و حتی نیتی که برای این اومدن داشتیم منو همسرم....همه چیز...
بعد از یه شب که حسابی به خاطر این چیزا گریه کردم؛ خبر به رسید که چندتا کوچه بالاتر یه هیئتی که به خاطر نبودن روحانی و سخنران نیمه تعطیل بوده دوباره راه افتاده و البته این هیئت به شدت عالی بوده اون زمان. سخنران یه استاد اخلاقه که خیلی عالی حرف میزنه. تمام روضه گریز میزنه به حضرت زهرا.(اصلا اسم هیئتم یه ربطی به حضرت زهرا داره) یه هیئت کوچیک و جمع و جور که به قول بچه ها گفتنی کِر خودمه! هیچ کی هم منو نمیشناسه راحت از ته دل گریه میکنم. اونم چی همش روضه مادر!!! یعنی سخنران به طرز عجیبی حضرت زهراییه و عاشق مادر سلام الله!
شب اول که رفته بودم یه چیزی گفت: نمی دونم چرا امشب دلم میخواد حرف بزنم. وقتمم تموم شده ها ولی انگار دلم نمیاد تموم کنم بحثو.
توی دلم گفتم این به خاطر منه! این روزی منه. لذت میبردم از صحبتاش.
امشب یه چیزی گفت که خیلی بهم حس خوبی داد!
گفت: روضه امام حسین هرکسی میتونه بره ولی روضه حضرت هرا هر کسی رو راه نمیدن!!...تصور بکنید منی که فکر میکردم دور انداخته شدم این حرفو بشنوم! انگار یه دفعه دست نوازش مادرمو روی سرم حس کردم!!
شما همه اینا رو بذارید کنار هم و ببینید من چه حالی داشتم این دوشب!! انگار دوباره مادرم منو بغل گرفته و داره نوازشم میکنه...