پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

سلام.
اینجا آسمان قلب من است جایی که در آن پرواز می کنم. ابرهای تخیلاتم، نم نم غصه هایم، برق نگرانی هایم، و نسیم امیدهایم را در آن خواهم دید. . مهدی خورشید این آسمان
مهدی جان
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
بابال شکسته به هوای تو پریدن



از آنجا که اسلام دینی سیاسی ست بدون شک من به مسائل سیاسی هم خواهم پرداخت.




دوستان عزیزم که به این آسمان سر می زنند؛ لطف کنند و از درج نظراتی همچون عالی، خوب بود، حرف نداشت، ++(با هر تعدادی)، لذت بردم و ... خود داری کنند!تا الان تایید شده و البته پرواز سپید، از نویسندگان این نظرات به خاطر حسن نیتشون به شدت سپاس گذار بوده و هست! ولی این دست نظرات، همیشه نویسنده وبلاگ رو به شدت دچار رعد و برق روانی کرده است! اگر واقعا از مطلبی لذت بردید اما حرفی برای گفتن نداشتید لطفا فقط به ذکر یک صلوات اکتفا کنید! خیلی خیلی ممنونم.



*اگر بتوانیم بال‌های عاطفۀ خود را برای عموم مردم بگشاییم، پرواز خواهیم کرد و اگر مانند ابرها بر سر همۀ انسانها سایه بیفکنیم، باران خواهیم شد



اگر از بالا نگاه کنیم مشکلات را کوچک خواهیم دید و هرچه بالاتر برویم جاذبۀ زمین برای ما کمتر خواهد شد، آنگاه می‌توانیم پرواز را تمرین کنیم.*
* استاد پناهان*

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۹۰ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

بار خدایا قلب زنگار گرفته ام توان تحمل ندارد

حفظ این بار بر دل من سنگینی می کند

نفسم به شماره می افتد

درک این وسعت برایم دشوار است

من از تو قرب خواستم

آیا این است نزدیک شدن به تو؟

اگر این قرب است تمام استحاله را با تمام وجود می پذیرم

بسوزان مرا

بسوزان و از خاکسترم ققنوسانه ققنوس دیگری بیرون آور

بال می زنم محبوبم

به امید یاری تو بال می زنم

بال می زنم تا از گرمای پرواز به سمت توی یگانه، توی محبوب

آتشی افروخته شود و تمام قلبم را در برگیرد

بسوزان مرا محبوبم

اما

اله من

تو خود می دانی که اگر یاری و استعانت توی دلربا، نبود و نباشد

هیچ آتشی نیست

هیچ زایشی نیست

و همه عدم است

بعونک یا محبوب

بعونک یا محبوب

بعونک یا محبوب


نامه ای از عبد عباد تو

گنهکار و تنها


**************************************

خیلی دلم مجاورت آقا سلطان اباالحسن رو می خواست اما نمی شد. می دونستم که اصلا جور نیست. با جهادی که براش به این شهر متعفن اومده بودیم منافات داشت. همه ش دلم می خواست خودشون بگن که کار شما به شهر مشهد منتقل شد!

اما انگار واقعا نمی شد! داشتم می سوختم از دوری...

تا این که دوروز پیش صله گرفتم از آقام!

آقا رضای عزیزم فدای آقاییت بشم! اینجا هم دست منو خالی نذاشتی!

مهمون توام آقا، هرجای دنیا که باشم...

آقا می دونم هیچ جا این کنیز بی مقدارِ خطا کارتونو فراموش نمی کنید!

آقا با این کارتون دلمو بیشتر از قبل هوایی کردید!

آقا از دوریتون هم دارم می سوزم هم می دونم که الان به این دوری راضی ترید!

چشم...

جواب کنیز به سرورش همیشه چشمه...

با اشتیاق چشم...

با تمام وجود چشم...


کاش حرفم میومدم تا همه چیز رو براتون شرح بدم...


********************************************

برای نوشتن این پست خیلی به خودم فشار وارد کردم و فقط قصدم حرف زدن از کرامت آقام و سرورم بود! حالت پری پیدا کردم...خواهشا هیچی نپرسید... وگرنه دوباره نطقم کور میشه...

برای ظرفیت پیدا کردنم دعا کنید! هرکس اون آقا رو دوست داره برای من دعا کنه!

پرواز سپید
۱۰ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۱ ۱۲ نظر

السّلام علیک یا اباالقاسم محمّدصلی الله علیه و آله 


آقا! تولدتون رو که نوید بخش زدوده شدن ظلمت و بی عدالتی در جهان بود، تبریک میگم. آقا! امشب خودتون دل ما  رو شاد کنید که به خاطر حفظ دینی که تمام فرزندانتون به خاطرش سختی کشیدن، ما هم داریم سختی میکشیم! امشب تنهایی منو پسرم رو شما پر کنید!

آقا امشب پسرم دلش برای پدرش که به خاطر به دست آوردن لبخند رضایت شما، خونه نبود؛ تنگ شده. من به تنهایی عادت دارم و میتونم بفهمم ولی پسرمممم... شما خودتون همه چیز رو میدونید و لازم به گفتن نیست ولی ازتون میخوام که دل پسرم رو فردا شاد کنید... پسری که شما رو دوست داره و امروز به خاطر شنیدن آهنگ تولدتون از تلویزیون خوشحال بود...پسری نجیب و قانع که هم اسم شماست...

یا صاحب الزمان ما سربازان نالایق و کم ارزشتون، این شب بزرگ و نورانی رو به شما که تنها بازمانده مصداق آیه تطهیر هستید، تبریک میگیم.

آقای منتَظَر شبتون شیرین...


پرواز سپید
۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۲ ۶ نظر

 

بحریست بحر عشق که هیچش کرانه نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

 *********************************

ممنونم از همه دوستانی که توی این دو روز ازم سراغ گرفتن. از اونایی که نگرفتن هم ممنونم. میدونم قصد بی اهمیتی نبود.

حالم بهتره. تنها چیزی که میتونست از دلم زنگار رو ببره اشک بود و من تمام این دو روز خودمو به روضه آقام ابا عبدالله بسته بودم. خواب و خوراکم رو هم روضه گرفته بود. تا امروز که اشک ریختم...

بال های پرواز سپید آلوده شده بود و تنها اشک میتونست اون آلودگی رو بشوره...

الان هنوز کامل خوب نشدم ولی حتی اگر یه نفرم نگرانم شده باشه این دو روز، نمیخوام نگرانیش ادامه پیدا کنه.

خدا مراقب همه هست.

خیلی التماس دعا دارم...

گرما به قلبم برگشته و خوشحالم هرچند هنوز کامل گرم نشدم.


پرواز سپید
۰۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۶ ۷ نظر

دارم روزهای بی خورشید رو می گذرونم

پرواز سپید
۰۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۶ ۹ نظر


این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!

در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود
خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم

این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!

ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهی ام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!

نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم


قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم

سالها دویده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم

در به در به هر طرف، بی نشان و بی هدف
گم شده چو کودکی در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته ام
می روم که خویش را با خودم بیاورم

با خودم چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم؟

دیگران اگر که خوب، یا خدا نکرده بد
خوب، من چه کرده ام؟ شاعرم که شاعرم!

راستی چه کرده ام؟ شاعری که کار نیست
کار چیز دیگری است، من به فکر دیگرم!


زنده یاد قیصر امین پور



راستی با این نوشتن ها و شعر بافتن ها چه کرده ام؟ دلی را روشن کردم؟ ذهنی را باز کردم؟ راهی را هموار کردم؟

آقا یاابن الحسن نوشتن تنها کاریست که در این لحظه توان انجامش را برای تو دارم؛ این قلیل را از من بپذیر..

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پرواز سپید
۰۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۲ ۸ نظر

به نظرتون وقتی باد از بین بوته های گل محمدی رد میشه، خار های محمدی تنشو زخمی میکنن؟؟

پرواز سپید
۰۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۱۳ ۱۰ نظر

رز قرمز را هیچ گاه دوست نداشتم...

به نظرم گلی هرجایی و هرزه بود..

بو هم که نداشت...

هیچ بویی از نجابت نبرده بود...

مثل زنی که در آغوش این و آن لطافت خود را از دست داده بود...

عطر عفاف را...

به جای آن رز زرد به نظرم مغموم و دلخسته بود...

و این غم او را دلربا میکرد...

غروری که در وجنات رز زرد می دیدم و دامن کشی اش از اغیار برایم ارزنده بود...

اما گل همه گل ها محمدی... وای محمدی...

عشق بود گل محمدی...

می خندید به رویم...

مثل دخترک باکره شلخته ای که هنوز دندان هایش نوازش مسواک صبحگاهی را تجربه نکرده است!

دخترک همیشه شاد بود و با وجود تیغ هایش مرا به خنده وامی داشت...

تیغ های دخترک چموشی بکر بودنش بود و به یادم می انداخت که او با این تیغ ها از خود محافظت می کند...

وقتی گل محمدی را می بوییدم عطر دل انگیزش تمام ریه هایم را پر می کرد...

بی پدر بد هواییم می کرد...

وقتی می بوییدمش دیگر دوست نداشتم نفس بکشم...

شاید که تا همیشه عطر عفاف محمدی در سینه ام بماند!

گل وحشی و شلخته محمدی ام همیشه عفیف بود و عطر نجابت خاردارش همیشه در سینه ام می مانَد...

پرواز سپید

94/10/1



پرواز سپید
۰۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۸ ۴ نظر



غم را به همراه من با نان عشق بخور و اشک را وضو بگیر تا در نماز شهادت مستانه یار را صدا کنیم

پرواز سپید
۰۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰ ۲ نظر
پرواز سپید
۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۸

سخت ترین بخش انتظار اینه که هی پیش خودت بگی
 
کی دوباره برمیگرده؟
اصلا برمیگرده؟

بلاتکلیفییییی...
همیشه چیزی درش ضعف داشته باشی میشه امتحانت!
من از بلاتکلیفی بدم میاد و همیشه بهش امتحان میشم.
گفتم اگه شما از دست برید و نشناسمتون خیلی غصه میخورم اما شما برای من غصه رو خواستید!
هعییییییییی... عیب نداره! شاید نمیتونستید...
نمی دونم چرا ما همیشه غم های خودمونو الهی و اهورایی میدونیم و غم های دیگران رو دنیایی؟
نمی دونم چرا از پیامتون که برام آرامش خواستید ناراحت شدم! یعنی میدونم...
احساس کردم ارامشی که برام خواستید معنیش بیشتر سرخوشیه!
من سرخوشی میخواستم اینجایی که الان هستم نبودم!
دیشب خانوم .... گفتن من چه عیدی ای بهت بدم؟ اول خیلی به شوخی گفتم، به روز شدن ..... . گفتن اونو امشب نمیتونم. بهشون گفتم پس دعا کنید شهید بشم!
اومدم دیدم ..... به روز شده!
یعنی خدا میخواد بهم بگه تو رو نمیخوام!!! :((((((((((((((((((((((((
من برای خدا هم اضافه ام!!
 براتون واقعا خوشحالم. چون یه راهی پیدا شده که ابراز محبت کنید. یعنی این جوری احساس میکنم که دارید عشقبازی میکنید.
یه سوال: علم کیمیا جنس ادما رو هم عوض میکنه؟!
از مادری کردن خسته شدم! دوست ندارم جنسم مادر باشه!!
دوست دارم باد باشم...
من همیشه به داشته های دیگرون حریص بودم!
کیمیا گر میشناسید کارش درست باشه؟
دیگه نمیخوام مادر باشم! بدجور بلاتکلیفی آزارم میده.
صبح امروز که از خواب بیدار شدم چشمام خیس بود. به آقای همسر گفتم چرا چشمای من خیسه گفت؟ شاید گریه میکردی! یه جوری گفت که انگار میدونسته گریه میکردم اما براش عادی شده...
انگار جایی خوندم که اشک اون اکسیر کیمیا گره!
رنج
درد
اشک
اینا اون چیزیه که میخوام!
میدونستید وقتی شروع به نوشتن براتون میکنم نمیدونم اخرش به کجا میرسم و اصلا فکرشو نمیکردم که برسم به جایی که ازتون این چیزا رو بخوام؟!!

پرواز سپید
۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۳ ۷ نظر